کد مطلب: ۳۳۵۱
تعداد بازدید: ۵۸۱
تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۲:۰۰
خمس مال، زندگی ایده‌آل| ۱۴
امام صادق(ع) می‌فرماید: هر چه می‌خواهید درس بخوانید و یاد بگیرید، ولی بدانید این علم و فقه شما پیش خدا ارزشی ندارد تا زمانی که عامل به علم خود باشید، زاهد باشید، با ورع باشید، دنیادار نباشید؛ زیرا علمای واقعی کسانی هستند که همّتشان بر این است که دستور شرع مقدّس را رعایت کنند...
حاج علی بغدادی از کسانی بوده که به زیارت امام عصر(ع) مشرّف شده‌اند. این آدم از علما نبود. باسواد هم نبود. مردی بود که در بغداد کارخانه‌ی شَعربافی (بافندگی) داشت و همان جا مقیم بود. او می‌گوید: هشتاد تومان سهم امام بر ذمّه‌ی من بود (حالا می‌دانیم که تقریباً دویست سال پیش هشتاد تومان ارزش زیادی داشت.) برای ادای دینم از بغداد حرکت کردم و به نجف رفتم. آنجا علما و فقهای بزرگواری را که می‌شناختم، مرحوم شیخ انصاری(ره) و دو نفر دیگر بودند که نفری بیست تومان به آقایان دادم. بیست تومان بر ذمّه‌ام ماند. خواستم به بغداد برگردم و از آنجا به کاظمین بروم و آن بیست تومان را به مرحوم شیخ محمّد حسن کاظمینی بدهم. او هم از فقهای بزرگ بود. به کاظمین رفتم و دینم را ادا کردم و بیست تومان را به ایشان دادم و برگشتم. شب جمعه هم بود. ایشان فرمودند: شب جمعه است، در کاظمین بمان. گفتم: نه، چون کارخانه‌ی بافندگی دارم و هر هفته، عصر پنجشنبه به کارگرها پول می‌دهم، باید برگردم. از کاظمین تا بغداد را پیاده می‌رفتم. چون فاصله‌ی زیادی نیست. کمی از راه را طی کرده بودم که دیدم مرد بزرگواری از پیش رو به سمت کاظمین می‌آید. وقتی به من رسید دیدم او را نمی‌شناسم. با چهره‌ی باز به من سلام کرد. مرا در آغوش گرفت و بوسید. تعجّب کردم که با این که او را نمی‌شناسم، به این زودی با من گرم گرفت. من هم او را بوسیدم. بعد اسم مرا برد و گفت: حاج علی کجا می‌روی؟ گفتم: می‌خواهم به بغداد بروم. به من فرمود: نه، امشب شب جمعه است، برگرد برای زیارت. تا گفت برگرد، مثل این که اختیار از من سلب شد و همراهش برگشتم. همین طور که با هم می‌آمدیم و صحبت می‌کردیم، به من گفت: زیارت کن تا من شهادت دهم که تو از محبّان جدّم امیرالمؤمنین(ع) هستی. گفتم: شما از کجا می‌دانی که من از محبّان جدّ شما هستم؟ سیّد بود، چون عمامه‌ی سبز روشنی بر سرش بود. تبسّمی کرد و گفت: کسی که حقش را به او می‌رسانند، رساننده‌ها را نمی‌شناسد؟ این جمله عجيب است. چون در زمان غیبت است و می‌گوید: آیا کسی که حقش را به او برسانند، رساننده‌ها را نمی‌شناسد؟ گفتم: کدام حق؟ فرمود: آن که بردی در نجف به وکلای من دادی و در کاظمین هم به شیخ محمّد حسن، وكيل من دادی. تعجب کردم، گفتم: آن‌ها وکلای شما هستند؟ فرمود: بله. من متحیّر شدم که این آقا از کجا مرا می‌شناسد و از کار من خبر دارد. ناگهان خود را در رواق مطهر دیدم و در راه چیزی ندیدم. به رواق که رسیدیم، نزدیک در حرم ایستاد و به من گفت: اذن دخول بخوان. گفتم: من سواد ندارم. فرمود: من بخوانم؟ گفتم: بفرمایید. شروع کرد به اذن دخول خواندن:
«السَّلامُ عَلَیکَ یا رَسُولَ اللهِ السَّلامُ عَلَیکَ یا اَمیرَالمُؤمِنینَ...»؛
همین طور اسم چهارده معصوم را تا امام یازدهم ذکر کرد. بعد رو به من کرد و گفت: تو امام زمانت را می‌شناسی؟ گفتم: چرا نمی‌شناسم؟ فرمود: به او سلام کن. گفتم:
«السَّلامُ عَلَیکَ یا مَولایَ یا صاحِبَ الزَّمان یا حُجَّةَ بنَ الحَسَن»؛
این را که گفتم، با تبسّم رو به من کرد و فرمود:
«وَ عَلَیکَ السَّلام وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُه»؛
بعد وارد حرم شدیم. فرمود: برایت زیارت بخوانم؟ گفتم: بخوانید. فرمود: کدام را بخوانم؟ گفتم: هر کدام که معتبرتر است. فرمود: امین الله را می‌خوانم. زیارت امین الله را خواند. در همین حال دیدم چراغ‌های حرم روشن شد، ولی می‌دیدم که حرم به نور دیگری روشن است و این چراغ‌ها مثل شمعی در مقابل آفتاب است. بعد مؤذّن‌ها اذان گفتند و نماز جماعت بر پا شد، فرمود: برو در صف جماعت شرکت کن. من داخل صف شدم و دیگر او را ندیدم.
منظور این است که علاوه بر روایاتی که خواندیم، سخن خودشان مؤید این مطلب است که فرمودند: من بر مردم حقّی دارم که به وکلایم می‌رسانند و این حقّ مقبول من است.
اکنون باید توجّه داشت فقیهی که می‌توانیم سهم امام را به او بدهیم، باید جامع الشّرایط باشد؛ همان گونه که از حضرت امام حسن عسکری(ع) منقول است:
«فَاَمّا مَن كانَ مِنَ الفُقَهاءِ صائِناً لِنَفسِه حافِظاً لِدينِهِ مُخالِفاً عَلى هَوايهُ مُطيعاً لِاَمرِ مَولاهُ فَلِلعَوامِ اَن یُقَلِّدُوهُ؛
فقيه جامع الشّرایط کسی است که خویشتن‌دار، مراقب دین، غالب بر هوای نفس و مطیع امر خدا باشد. پس سزاوار است که مردم از چنین کسی تقلید کنند.»
و در پایان نیز فرمودند:
«وَ ذلِكَ لا يَكُونُ اِلّا بَعضُ فُقَهاءِ الشّيعَةِ لا جَميعُهُم؛[1]
و چنین امتیازی نیست مگر فقط برای برخی از فقهای شیعه نه همه‌ی آنان.»
فقیهی جامع الشّرایط است که خودش را از طریق مبارزه با هواهای نفسانی از ارتکاب گناه بازدارد و از دینش مراقبت کند و فرمان‌بر دستورهای مولایش باشد و مردم از چنین فقیهی باید تقلید کنند و این شرایط تنها برای برخی از فقهای شیعه محقّق است، نه همه‌ی آن‌ها.
دین مقدّس از یک طرف مردم را ترغیب می‌کند که به سوی فقها بروند و از طرف دیگر فقها را تهدید می‌کند و می‌فرماید:
«تَعَلَّمُوا ما شِئتُم اَن تَعَلَّمُوا فَلَن يَنفَعَكُمُ الله بِالعِلمِ حَتّى تَعمَلُوا بِهِ لِاَنَّ العُلَماءَ هِمَّتُهُمُ الرِّعايَةُ وَ السُّفَهاءَ هِمَّتُهُمُ الرِّوايَةُ؛[2]
هر چه می‌خواهید درس بخوانید و یاد بگیرید ولی [بدانید] هرگز علم شما نزد خدا سودمند نخواهد بود، مگر به آن عمل کنید. زیرا علمای واقعی همّتشان بر این است که فرمان الهی را رعایت کنند و سفیهان سعی‌شان بر این است که فقط مطالب دینی را روایت کنند.»
امام صادق(ع) می‌فرماید: هر چه می‌خواهید درس بخوانید و یاد بگیرید، ولی بدانید این علم و فقه شما پیش خدا ارزشی ندارد تا زمانی که عامل به علم خود باشید، زاهد باشید، با ورع باشید، دنیادار نباشید؛ زیرا علمای واقعی کسانی هستند که همّتشان بر این است که دستور شرع مقدّس را رعایت کنند و سفیه کسی است که تنها روایت می‌کند، نه رعایت. فقط می‌گوید: قال الصّادق(ع) كذا، قال الله تعالى هكذا، قال رسول الله(ع) كذا و... تفسير چنین است و فتوا چنان. دین به چنین شخصی سفیه می‌گوید نه فقیه، بیان روایت معیار نیست، بلکه رعایت دستور معیار فقیه جامع الشرایط است. حضرت امام حسن عسکری(ع) می‌فرماید:
«فَأمّا مَن كانَ مِنَ الفُقَهاءِ صائِناً لِنَفسِهِ حافِظاً لِدينِهِ مُخالِفاً عَلَى هَواهُ مُطيعاً لِاَمرِ مَولاهُ»؛[3]
اگر این ویژگی‌ها باشد، درست است. ما در تاریخ علما کسانی را داریم که مطالعه‌ی حالات آنان جدا شگفت انگیز است. حالات‌شان تالی مرتبه‌ی عصمت است و انسان از زندگی آنان حیرت می‌کند. یک نمونه مرحوم شیخ انصاری(ره) است.
در حالات‌شان خواندم که آن بزرگوار در زمان خودش مرجع تام بود. از اطراف و اکناف جهان تشیّع ، سیل وجوهات به سمت او سرازیر بود و در عین حال، زندگی بسیار فقیرانه‌ای داشت. حتی زمانی ۲۰ هزار تومان پول نزد ایشان آورده بودند که این مبلغ حدود ۲۰۰ سال پیش پول زیادی به شمار می‌رفت. فرمود: بین مستمندان تقسیم کنید. یک گندم فروش به ایشان نسیه گندم داده بود و پولش را نگرفته بود. همین که فهمید برای آقا پول آورده‌اند، آمد برای مطالبه‌ی طلبش و گفت: آقا، من چندی قبل به شما گندم دادم، پولش مانده است. حالا که پول دارید به من بدهید. فرمود: به من سه روز دیگر مهلت بده. او گفت: چشم و رفت. یکی از علما که آنجا بود گفت: آقا، شما که این همه پول دارید، قرضتان را ادا کنید. بالاخره سهم امام است و یک سهمش هم مال شماست. شما خودتان هم زندگی ساده‌ای دارید و باید تأمین شوید. فرمود: این پول مال من نیست تا قرض خودم را از این پول ادا کنم. مال مردم است. این که از او مهلت گرفتم برای این بود که این گلیمی را که زیر پایم هست بفروشم و از پول آن قرضم را ادا کنم.
حتی کار به‌ جایی رسید که همسرشان از سختگیری‌های ایشان به ستوه آمد. نزد یکی از علمای بزرگ نجف رفت و از ایشان شکایت کرد که آقای ایشان حداقل ما را در زندگی شخصی‌مان فقیر حساب کند. ما را در ردیف فقرا قرار دهد. ایشان به ما خیلی سخت می‌گیرد. آن عالم هم نزد ایشان آمد و وساطت و شفاعت کرد که: آقا، شما قدری به زندگی‌تان وسعت دهید، این قدر سخت‌گیری نکنید. ایشان همه را گوش کردند و حرفی نزدند. (ردّاً یا قبولاً) چیزی نگفتند. وقتی او رفت، ایشان به اندرون خانه آمدند و به همسرشان گفتند: این لباس‌های مرا که شستی آب چرکینش را دور نریز، من لازم دارم. آن زن هم اطاعت امر کرد و آب لباس‌های شسته شده را نگه داشت. آمد و گفت: آقا، حاضر است. فرمود: بیاور. وقتی که آورد، فرمود: این آب چرکین را بنوش. او با تعجب گفت: آقا، این چه دستوری است؟ این آب که قابل خوردن نیست. فرمود: گوش کن، این پول‌هایی که نزد من است، برای من از این آب چرکین هم منفورتر است. همان طوری که تو رغبت نمی‌کنی این آب را بخوری، من هم رغبت نمی‌کنم دست به این پول‌ها بزنم و به شما بدهم. شما برای من مانند دیگران هستی، اما کسانی هستند که از ما هم در سطح پایین‌تری زندگی می‌کنند. زندگی‌شان سخت‌تر از ماست. من نمی‌توانم از این پول به شما بدهم.[4]
آری، این بزرگان را ما داشته‌ایم. ما دنبال این‌ها هستیم و داد این‌ها را می‌زنیم. ما می‌گوییم فقيه جامع الشّرایط و عالم ربّانی. عالم ربّانی آن کسی است که از یک سو غرق در دریای عبودیّت است و سر به آستان ربوبیّت نهاده و از دیگر سو به تربیت بندگان خدا می‌پردازد و مربی آن‌هاست. از آن ‌طرف، مربی به تربیت الهی است و از این طرف مربی مردم به تربیت دینی است. ما این طور عالم ربّانی لازم داریم. به هر حال، دین سهم امام را بیت المال معرفی کرده و تصریح کرده که برای زندگی شخصی فقها و علما نیست، بلکه مصرف اصلی‌اش حفظ اسلام و توسعه‌ی فرهنگ اسلامی و حفظ مکتب تشیّع و مبارزه با دشمنان دین است.
طبق نقل مشهور، روز هفتم ماه ذیحجّه روز شهادت حضرت امام محمّد باقر(ع) است. حضرت امام باقر(ع) حق بسیار عظیمی بر گردن شیعه دارد. اگرچه ما جعفری مذهب محسوب می‌شویم، آن کس که پایه‌ی اول را برای توسعه‌ی فرهنگ اسلامی شیعه گذاشت امام باقر(ع) بود. امام صادق(ع) مکتب امام باقر(ع) را گسترش دادند و تکمیل کردند. ایشان اصحاب‌شان را خیلی تشویق می‌کردند که در میان مردم باشند و دین را ترویج کنند. "ابان بن تغلب" از اصحاب‌شان بود. به او می‌فرمودند:
«اِجلِس فِي مَسجِدِ المَدينَةِ وَ اَفتِ لِلنّاسِ فَاِنِّی اُحِبُّ اَن يُرَى فِي شِیعَتِی مِثلُکَ؛
در مسجد مدینه بنشین و برای مردم فتوا بده. من دوست دارم امثال تو در میان شیعه‌ی من دیده شوند.»
این‌ها فقها بودند و دین را ترویج می‌کردند. گاهی امام(ع) از چند نفر اسم می‌بردند، مثلاً از ابوبصیر ، محمّد بن مسلم، زراره و ... می‌فرمودند: اگر این‌ها نبودند دین از بین رفته بود. این نشان می‌دهد که فقها و علما، چه در زمان حضور امام چه در زمان غیبت امام، باید باشند تا مروّج دین باشند و حوزه‌های علمیّه را حفظ کنند و سهم امام رکن اساسی برای حمایت از آنان است و ما نباید این مطلب را ساده بگیریم.
مردی - ظاهراً به نام ابو عتبه - از اصحاب امام باقر(ع) می‌گوید: در خدمت آن حضرت بودم. مردی آمد و گفت: آقا، من از اهل شام و از دوستداران شما هستم. پدر من به شما محبّتی نداشت و از طرفداران بنی‌امیّه بود و به خاطر این که من محب شما بودم با من بد بود. با این که من یگانه فرزند او بودم، به من اعتنایی نداشت. تمام همّش این بود که مرا از ارث خود محروم کند. ثروتمند بود. باغی داشت و غالباً به آنجا می‌رفت و در را هم می‌بست تا کسی نزد او نرود. من یقین دارم که پول‌هایش را آنجا دفن کرده است. اما کجاست، نمی‌دانم. حالا از دنیا رفته و من شدیداً به پول محتاج هستم. فرمود: دوست داری پدرت را ببینی و جای پول‌ها را از او بپرسی؟
گفت: بله، معلوم است که دوست دارم. چیزی را امام مرقوم فرمودند و مهر و امضا کردند، بعد فرمودند: این را بگیر و شب به بقیع ببر. چند جمله‌ای را یاد دادند که این‌ها را بگو، وقتی گفتی، کسی می‌آید. این نامه‌ی مرا به او بده و بگو، من فرستاده‌ی محمّد بن علی هستم. بعد او تو را راهنمایی می‌کند. راوی می‌گوید: آن مرد نامه را گرفت و رفت. من تعجب کردم که چگونه می‌شود در عالم برزخ آن آدم را نشانش دهند. به خانه رفتم و اوّل صبح برگشتم. دیدم آن مرد آمده، دم در ایستاده، منتظر است که در باز شود و اذن دخول بگیرد. من هم ایستادم تا در باز شد و خادم آمد و گفت: بفرمایید. داخل رفتیم و آن مرد سلام کرد و گفت: آقا، آمده‌ام از شما تشکّر کنم.
«... الله اَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ..؛[5]
خداوند متعال داناتر است به این که رسالت خود را در کجا قرار دهد.»
خدا می‌داند چه کسانی را مرجع و ملجأ مردم قرار دهد. آن طور که فرمودید عمل کردم. دیشب به بقیع رفتم، نامه‌ی شما را هم بردم. آن چند جمله‌ای را که فرموده بودید گفتم؛ دیدم مردی آمد. نامه‌ی شما را به او دادم و گفتم: من فرستاده‌ی امام باقر(ع) هستم. گفت: همین جا بایست تا من بیایم. رفت و برگشت. دیدم کسی را آورده که سیاه شده و سوخته و زنجیری هم به گردنش بسته‌اند. گفت: این پدر توست. گفتم: نه، این پدر من نیست. پدر من چنین نبود. گفت: پدر توست. عذاب او را به این صورت در آورده است. به او گفتم: تو پدر منی؟ گفت: بله، من پدر توأم؛ ولی گرفتار شده‌ام. پرسیدم چرا چنین شده‌ای؟ گفت: چون تو دوستدار اهل بیت بودی و من دشمن‌شان بودم. از این جهت با تو هم دشمن بودم و تو را از ارث محروم کردم. حالا پشیمانم. تو به من رحم کن. تو می‌توانی مرا نجات دهی. حالا برو به همان باغ، زیر درخت زیتون، آنجا پول‌ها را دفن کرده‌ام. صد هزار دینار آنجاست. آن‌ها را بیرون بیاور، ولی به من رحم کن. پنجاه ‌هزار دینارش را ببر خدمت امام باقر(ع) و بگو هر طور که نظرشان بود صرف کنند. بقیّه‌ی آن هم برای خودت باشد. آن مرد پدرم را کشید و برد. این بود که آمدم خدمت شما تا بروم و طبق دستور عمل کنم. بعد این مرد راوی می‌گوید: یک سال گذشت. بعد از یک سال من خدمت امام(ع) آمدم و گفتم: آقا، آن مرد چطور شد؟ فرمود: رفت و طبق دستور عمل کرد و پنجاه ‌هزار دینار به من داد و بقیه‌ی پول را هم برای خودش برداشت.
ما معتقدیم که امامان ما در افکار ما و اخلاق ما و... متصرّفند. ما امیدواریم خداوند به حرمت آن حضرت قلب‌های ما را منوّر به نور ایمان و ولایت بفرماید.
 

خودآزمایی

 
1- حاج علی بغدادی چه شغلی و چقدر سهم امام بر ذمّه‌ی داشت؟
2- امام حسن عسکری(ع)، چه ویژگی‌هایی برای فقيه جامع الشّرایط بیان می‌کنند؟
3- این که گاهی امام باقر(ع) از چند نفر از علما اسم می‌بردند و می‌فرمودند: «اگر این‌ها نبودند دین از بین رفته بود» نشان دهنده چیست؟
 

پی‌نوشت‌ها


[1]- الاحتجاج، جلد ۲، صفحات ۲۶۳ و ۲۶۴.
[2]- بحارالانوار، جلد ۲، صفحه‌ی ۳۷؛ میزان الحکمه، جلد ۶، حدیث ۱۳۷۳۳.
[3]- الاحتجاج، جلد ۲، صفحات ۲۶۳ و ۲۶۴
[4]- المكاسب، جلد ۱، صفحات ۱۲۸ و ۱۲۹، مقدمه، تصحیح و تعلیق کلانتر.
[5]- سوره‌ی انعام، آیه‌ی ۱۲۴.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: